نوشته شده توسط : شاهین مکری

 

شیوانا با تعدادی از شاگردانش از راهی میگذشت هوا به تدریج دگرگون شد و باران باریدن گرفت و آنها نیز به ناچار در یکی از استرحت گاه های بین راه توقف کردند و در آنجا جمعی او  را شناختند و از او خواستند برایشان دعا کند تا درخواست انها اجابت شود.

یکی از آن جمع گفت من از مال دنیا جر یک تکه زمین خالی چیز دیگری ندارم اگر ممکن است برایم آرزو کن که کاینات به من ثروت و دارایی عطا کنند.

فرد دیگری از جمع گفت من در جوانی به انسان های زیادی ظلم کردم از کاینات بخواه مرا ببخشند.

فرد سوم گفت من آدمی ترسو هستم از کاینات بخواه که به من شجاعت بدهند؟

شیوانا نگاهی به آسمان انداخت و گفت:به زودی

باران سنگینی خواهد بارید و این باران یک هفته ادامه خواهد داشت این باران زمین نفر اول را کاملا خیس و اماده کشت میکند این بهترین فرصت برایاوست تا در زمین خودش محصولی بکاردو از این فرصت ابیاری طبیعی اسمان برای پرورش محصول و به دست آوردن ثروتی که نیاز دارد استفاده کند.

از سوی دیگر این باران باعث می شود که در بعضی از گذرگاه ها سیل به راه افتد و مردم دچار زحمت شوند فرد دوم میتواند از این فرصت برای یاری و کمک به اسیب دیدگان استفاده کند و با این خدمتی که در حق خلق خدا میکند برای ظلمی که بر دیگران روا داشته طلب بخشش کند.

همچنین به واسطه این باران و راه افتادن سیلاب پل معیوب رود خانه دهکده پایین دست حتما خراب خواهد شد

فرد ترسو می تواند از این فرصت برای کسب شجاعت استفاده کند و تا دیر نشده در این هوای طوفانی پل خراب را قبل از اینکه فرود بیاید ترمیم کند.

یکی از شاگردان شیوانا با تعجب به شیوانا خیره شد و از او پرسید اگر باران نمی امد چه می گفتید؟

شیوانا تبسمی کرد و گفت باز هم فرقی نمی کند مهم این است که باور داشته باشی کاینات ارزو های ما را به صورت مستقیم در اختیار ما نمی گذارند بلکه آن را به شکل فرصت هایی برای تلاش کردن و موفق شدن مقابل ما قرار می دهند کاینات به ترسو شجاعت نمی بخشند،بلکه فرصتی برای او فراهم می سازند که بتواند شجاعت خود را تجربه کند و بیازماید کاینات به فقیر ثروت نمی دهند بلگه فرصتی برایش مهیا می سازد که در ان ثروت اندوزی و کسب مال را شخصا تجربه کند کاینات به ضالم رحمت و بخشش عطا نمی کند بلکه فرصتی در اختیارش قرار میدهد که در آن بتواند به دیگران خذمت کند و از جمع طلب مغفرت نماید فراموش نکنید که جواب آرزو های ما هر لحظه به شکل فرصت های پراز تقلا و تلاش داده میشود حال چه هوا بارانی باشد چه افتابی فرق نمی کند.

 



:: موضوعات مرتبط: حکایت , ,
:: بازدید از این مطلب : 459
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 9 بهمن 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین مکری

آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن ، آگهی وفاتش را بخواند!

زمانی که برادرش لودویگ فوت شد ،روزنامه ها اشتباها فکر کردند که نوبل معروف(مخترع دینامیت)مرده است.

آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را میخواند، با دیدن آگهی صفحه اول ، میخکوب شد:

«آلفرد نوبل،دلال مرگ و مخترع مرگ آوری ترین سلاح بشری مرد»!آلفرد،خیلی ناراحت شد.با خود فکر کرد :آیا خوب است که من را پس از مرگ این گونه بشناسند؟ سریع وصیتنامهاش را آورد.جمله های بسیاری را خط زد و اصلاح کرد.پیشنهاد کرد ثروتش صرف جایزه برای صلح و پیشرفت های صلح آمیز شود.امروزه نوبل را نه به نام دینامیت ، بلکه به نام مبدع جایزه صلح نوبل ،جایزه های فیزیک و شیمی نوبل و ... می شناسیم . او امروز،هویت دیگری دارد.



:: موضوعات مرتبط: حکایت , ,
:: برچسب‌ها: یک تصمیم برا تغییر یک سرنوشت کافی است , , , ,
:: بازدید از این مطلب : 412
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 8 بهمن 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین مکری

مردی پیش بازید بسطامی آمد و گفت : چرا حجرت نکنی و از شهری به شهری نروی تا خلق را فایده دهی و خود نیز پخته تر گردی که گفته اند: بسیار سفر باید تا پخته شود خامی ........ صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی

بایزید گفت: در این شهر که هستم ، دوستی دارم که ملازمت او را بر خود واجب کرده ام.به وی مشغولم و از او به دیگری نمی پردازم.آن مرد گفت:آب که در یک جا بماند و جاری نگردد، در جایگاه خود بگندد.

بایزید جواب داد:دریا باش تا هرگز نگندی.



:: موضوعات مرتبط: حکایت , ,
:: برچسب‌ها: دریا باش تا , , , , بایزید , بسیار سفر باید تا پخته شود خامی صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی ,
:: بازدید از این مطلب : 719
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 8 بهمن 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین مکری

مورچه ای بر صفحه کاغذی میرفت. از نقش ها و خط هایی که بر آن بود ، حیرت کرد. آیا این نقش ها را ،کاغذ خود آفریده ایت یا از جایی دیگر است؟در این اندیشه بود که ناگاه قلمی بر کاغذ فرود آمد و نقشی دیگر گذاشت.مور دانست که این خط وخال از قلم است نه از کاغذ.نزد مورچگان دیگر رفت و گفت؛مرا حقیقت آشکار شد.گفتند؛کدام حقیقت؟گفت؛بر من کشف شد که کاغذ از خود ،نقشی ندارد و هر چه هست از گردش قلم است.ما چون سر به زیر داریم ،فقط صفحه می بینیم؛اگر سر برداریم و به بالا بنگریم ، قلمی روان خواهیم دید که می چرخد و نقش و نگار می آفریند.در میان مورچگان یکی خندید .سبب را پرسیدند .گفت: این کشف بزرگ را من نیز کرده بودم؛ لیک پس از عمری گشت و گذار بر روی صفحات ، دانستم که آن قلم نیز، اسیر دستی است که او را می چرخاند و به هر سوی می گرداند. انصاف بده که کشف من ،عظیم ، عظیم تر و شگفت تر است.

   همگان اقرار دادند به بزرگی کشفت وی ،او را بزرگ خود شمردند و سلطان عارفان و رئیس فیلسوفان خواندند!چه ،تاکنون میپنداشتند که نقش از کاغذ است و اکنون علم یافتند که آفریدگار نقش ها،نه کاغذ و نه قلم است ؛بلکه آن دو خود اسیر دیگری اند.این بار ، موری دیگر گریست .موران، سبب گریه اش را پرسیدند. گفت :عمری بر ما گذشت تا دانستیم نقش را قلم میزند نه کاغذ.اکنون بر ما معلوم شد که قلم نیز اسیر است ، نه امیر. ندانم که آیا آن امیری که قلم را می گرداند ، به وافع امیر است یا او نیز اسیر امیر دیگری است و این اسیران ، کی به امیری می رسند که او را امیر نیست ؟



:: موضوعات مرتبط: حکایت , ,
:: برچسب‌ها: مکاشفات مورچگان ,
:: بازدید از این مطلب : 416
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 8 بهمن 1390 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد